هراکلیتوس فیلسوف یونانی، شدن (Becoming) و صیرورت را رمز و راز هستی میدانست و لوگوس،Logos، را یگانه مطلق و بودن در جهان مینامید. این فیلسوف گریان و رازآلود بر آن بود که حتی گام گذاشتن در رودخانهای برای دو بار ممکن نیست، چراکه شدن و صیرورت، ماهیت را دگرگون میکند. به زعمش جهان الگویی از تغییر است. او بسیاری را به تیغ نقد برمیکِشد و آشکارا آرای پارمیندس را برنمیتابید. در آن سوی این جدال فلسفی، پارمیندس، شدن را نبود بودن میدانست و مطلقاً محال. او حرکت اجسام و تغییر در جهان را پوچ میانگاشت. جدل دو فیلسوف را هگل با ترکیب دو مقوله پایان داد تا حداقل کمی آتش معرکه فرو نشیند. اما به گمانم تز، آنتیتز و سنتز هگل در درون خود، صحهای سنگین بر آرای هراکلیتوس بود، چراکه از ترکیب تز و آنتیتز، سنتز هگلیای سر برمیآوَرد که دوباره نقش تز به خود میگیرد و از نو ضدش را میپرورد و ترکیبش را میآفریند.